به دردی که درمـــــان از آن دور بود
ز حسرت دو چشمم بسی کور بود
چو نازش ســــر آمد جگر خون شد
مگــــــــــــر بود حوری که مغرور بود
دلی بود پُر درد مشتـــــــــــــاق یار
نصیبش همی درد و رنجــــــــور بود
تنی بود خستــــــــه به دردی دچار
همی زنـــــــده ای بود و در گور بود
همان تشنــــــه ای بود دریای شور
ولیکن چه نوشـــــد که آب شور بود
زبان در مکش رنـــــــد شکایت مکن
به دردی که درمــــــان از آن دور بود
رند بلوچ
برچسب : نویسنده : cdarya-e-man9 بازدید : 156